Sonntag, 22. Januar 2017

خاطرە سی روز پناهندگی در کشور عربستان سعودی در جوار خانە خدا

خاطرە سی روز پناهندگی در کشور عربستان سعودی در جوار خانە خدا
یارسان میدیا:کمپ التاش یکی از کمپهای پناهندگی بود کە از هر لحاظ مورد بی توجهی سازمانهای حقوق بشری از جملە سازمان ملل،صلیب سرخ و دولت وقت عراق بود. بە گفتە دکترهایی کە از طرف سازمانهای حقوق بشری بە کمپ سر میزدند حتی خاک این کمپ نیز فاسد شدە بود. بهداشت در کمپ زیر صفر بود. مقامات سازمان ملل هم در کمپ خیلی کم کار بودند، تازە در بعضی موارد آنها دچآر فرهنگ خاورمیانەای شدە بودند و برای پذیرش کسی بە عنوان پناهندە پارتی بازی و ڕشوە خواری راە انداختە بودند، متاسفانە کسانیکە در مقر یو ان کار میکردند بە نوعی عقدەای شدە بودند و حتی با گزارشهای بی پایە و اساس خود خیلی از کیسها را نابود میکردند و زندگی آدمهایی کە در پی خارج شدن از عراق بودند میسوزاندند. ما و خیلی از کسانیکە در کمپ بودیم از طرف یو ان ردی خوردە بودیم و یو ان میگفت کاری بە کار شماها ندارم و شماها را بە عنوان پناهندە سیاسی قبول نمیکنم!. ما نیز بە دنبال چارە بودیم کە فقط از جهنم عراق خارج شویم، و ترجیح دادیم کە جهنم عربستان سعودی را انتخاب کنیم کە شاید از طریق عربستان سعودی و بە خاطر خانە خدا بە اروپاە منتقل شویم. وضعیت در زمان حزب بعث مشخص بود اگر مخابرات کوچکترین بوی میبرد کە ما جە نیتی داریم بی شک جایمان ناکجا آباد بود، بە هر حال با دوستانیکە قرار بود هم سفر باشیم مشورت کردیم و قرار گذاشتیم کە کسی را پیدا کنیم کە ما را بە عربستان سعودی برساند. ما یکی را پیدا کردیم کە با ٢٥٠٠٠ هزار دینار ما را بە عربستان ببرد، پنج خانوادە شدیم و شبی طرف آمد و ما را کە تعدادمان بیست نفر بودیم بر یک ماشین تویتا فلاحی سوار کرد و راە افتادیم. بە هر حال طی چندین شب و روز و با هزاران مشکل پیشرو، ما بە مرز عربستان سعودی رسیدیم. وقتی هوا داشت روشن میشد در مقابل پایگاە مرزی عربستان پارچەهای سفید بە نشانە اینکە ما پناهندە هستیم را بلند کردیم، دیری نپایید کە سربازان مسلح ما را محاصرە کردند، ما هم توضیح دادیم کە کی هستیم و از کجا آمدیم و برای چی آمدەایم. سربازان ما را بە پایگاە خود راهنمایی کردند و هرچند روزە رمضان بود ولی برایمان غذا و آب آوردند. با مرکز خودشان تماس گرفتند و جریان ما را اطلاع دادند، افسر پایگاە بە ما گفت تا چند ساعت دیگر ماشین دنبالتان خواهد آمد و شماها را بە شهر عر عر منتقل خواهند کرد، انصآفا برخورد سربازانشان با ما خیلی خوب بود. یک روز آنجا ماندیم خبری از ماشین نشد، روز بعد ٣ چادر آوردند در پشت پایگاە خود برای ما چادر زدند، گفتیم قرار بود ما را ببرید چی شد کە حالا چادر آوردین، افسر پایگاە گفت دستور است ما هم نمیدانیم. خلاصە مدت ٣٠ روز در آنجا ماندیم روز سی ویکم چندین ماشین با نیروهای مسلح آمدند و ما را سوار کردند بە طرف مرز عراق هر کاری کردیم و هرچی گفتیم بی فایدە بود و گفتند کە ما دستور داریم شماها را بە هر قیمتی بە عراق برگردانیم، بعد از یک ساعت راە آمدن ما را بە گروهای دیگری کە آنها هم از همنوعان ما بودند و از کمپ گریختە بودند ملحق کردند، خلاصە خیلی از ما مقاومت کردیم و کار بە زد و خورد با نیروهای ارتش رسید، ما با دستان خالی و آنها با تفنگ. ساعتها طول کشید و نتوانستند ما را دیپورت کنند خلاصە یکی از افسران آنها آمد و گفت دستور آمدە کە دیپورت شماها لغو شدە و شما را بە پایگاهای خود برمیگردانیم، ما را دوبارە بە پایگاهی دیگر بردند، چند نفر از ما کە من یکی از آنها بودم بە عنوان کسانیکە مقاومت کردەایم دستگیر کردند و ما را حسابی کتک کاری کردند سپس با دستبنهای آهنین ما را بە سقف پنجرها آویزان نمودند طوری کە پایمان بە زمین نرسید و حسابی شکنجە نمودند. این کار تا صبح طول کشید و روز بعد دوبار ما را بە سمت عراق حرکت دادند البتە در این بین یک سری مشکلات دیگری پیش آمد کە از نوشتن آن خوداری خواهم کرد. ما را در بین مرز عراق و سعودی رها کردند،ڵابد خانە خدا ما را قبول نداشت!. در آن گرمای طاقت فرسا و بی آب و نان رو بە طرف عراق با پای پیادە و با بچەهای خرد و ریز حرکت کردیم، از آن شک نداشتیم یا گرما ما را خواهد کشت یا از گرسنگی و تشنگی راە بە جائی نخواهیم برد. بعد از یک ساعت راە رفتن از دور دیدیم کە دو نفر مسلح از دور برای اینکە بە ما برسند خیلی تند میدوند، از خود فکر کردیم کە اینها راهزن هستند، خلاصە چکار کنیم ، گفتیم خوب برای اینکە یکبار دیگر غیر قانونی وارد خاک عراق نشویم صبر میکنیم تا ببینیم کار بە کجا خواهد رسید. آنها رسیدند و از ما پرسیدند کە چکارە هستیم، ما هم جریان خود را از سیر تا پیاز گفتیم، یکی از آنها گفت ما سربازهای عراق هستیم، بهتر است با ما بیایید تا زنگ بزنیم برایتان ماشین بفرستند و گرنە اگر با پای پیادە بروید بچەهایتان تلف خواهند شد ما از اول باور نکردیم ولی در نهایت فهمیدیم کە اینها واقعا سرباز عراقیند و دیدبان هستند در این منطقە. با آنها رفتیم خیلی مهربان بودند هردوی آنها بچە کربلا بودند و بە ما خیلی مهبت نمودند، زنگ زدند و ساعتها طول کشید کە ماشینی در و پیکر شکستە آمد و ما را سوار کرد بە طرف مقر فرماندهی عراق در آن منطقە. ما را بە مقر فرماندهی بردند، بە ما گفتند دو نفر از شماها بیاید، فرماندە یا همان عامر فوج میخواهد شما را ببیند، من یکی از این افراد بودم، رفتیم داخل مقر یک سرهنگ یا همان مقدم نشستە بود و چند افسر دیگر، یکی از آنها بە زبان فارسی کاملا مسلط بود، پرسید چکارە هستین؟ ما هم طبق معمول از سیر تا پیاز برایش تعریف کردیم و گفتیم کە قصد ما دشمنی با عراق نبودە بلکە خواستیم کە از این طریق بە کشورهای اروپایی برسیم چون آیندە خودمان اینجا فناە شدە نمیخواهیم آیندە بچەهایمان نیز مثل ما بشود. آقای سرهنگ آە عمیقی کشید معلوم بود کە حرفهای ما بی تاثیر نبودە و گفت جای دیگری نبود بروید تا عربستان نباشد؟ گفت عربستان بشر است تا بداند پناهندە و حقوق بشر یعنی چە؟ و خیلی حرفهای دیگر. خلاصە روز بعد ما را سوار ماشین کردند بە طرف اردوگاە وقتی وارد اردوگاە شدیم تنها چیزی کە برایم زجر دهندە و زجر آور بود این بود کە خیلی از همان اهل اردوگاە با شادی و ‌هل هلە دور ما را گرفتند و ما را مسخرە میکردند انگار ما میمونی بودەایم و از قفس فرار کردە بودیم کە دوبارە بە همان قفس برگشتیم و گفتند بلاخرە برگشتند.
خلاصە بچەها را فرستادند و ما مردها را دستگیر کردند، یک ماە در زندان کمپ بودیم، بعد از یک ماە همە را آزاد کردند فقط من همراە شش نفر دیگر بە عنوان عامل اصلی یا بە قول خودشان راس الخیوت بە زندان مخابرات عراق کە یکی از مخوفترین زندانهای عراق بود در بغداد فرستادند. در زندان عراق در نیمەهای شب بارها از ما مازجویی کردند و بە ما فشار آوردند کە اگر بخواهیم ما را ببخشند باید برای کارهای تروریستی یا بە اسرائیل یا بە عربستان سعودی برویم، ما هم ی[زیر بار نرفتیم و گفتیم اگر ما را هم بکشید چنین کاری نخواهیم کرد و این بازجوییها تا چندین شب ادامە داشت تا اینکە خلاصە بعد از گذشت ١٥ روز یک نفر سبب آزادی ما از زندان شد، کە من شخصا آزادیم از آن زندان مخوف را مدیون ایشان میدانم. در واقع خواستم با بیان همچنین یادوارە تلخی فرق پذیرش پناهجو بین کشورهای اسلامی و اروپایی را یادآوری کردە باشم. ما زمانی بە عراق پناهندە شدیم بارها از طرف مقامات و در مواردی مردم عراق مورد رکیکیترین و غیر انسانەترین رفتارها و بی حرمتیها قرار میگرفتیم. زمانی کە بە سعودیە پناهندە شدیم با قنداق تفنگ از ما پذیرایی شد و با قنداق تفنگ ما را بدرقە نمودند. پناهندگانی کە بە ایران پناهندە شدند از جملە افغانی و عراقی بە همان شیوە مورد بی هرمتی مقامات و در بعضی موارد مردم قرار میگیرند. پناهندگانی کە در ترکیە زندگی کردە و میکنند بە همان شیوە میگویند کە رفتار پلیس ترکیە با آنها غیر انسانی بودە و میباشد. ولی بر عکس کشورهای خاورمیانە، دیدیم و میبینیم کە پناهجویانی کە بە کشورهای اروپایی پناە می آورند بە چە شیوەای از طرف مردم و مقامات مورد استقبال قرار میگیرند. آیا از خود پرسیدەایم چرا ؟ حتما میگوییم این مشکل فرهنگی انسانهاست، ولی آیا پرسیدەایم کە این انسانها هستند کە فرهنگ را بە وجود میآورند یا فرهنگ را درست میکنند.
این بود داستان پناە بردن ما بە خانە خدا
بە نظر من حکام سعودی هیچ بوی از انسانیت نبردە و نخواهند برد.
این خلاصە داستان اقامت یک ماهە من در عربستان بود و خیلی هم از همین دوستان خوشبختانە در حال حاضر در اروپاە هستند.
بشیرامیرخانی

30.9.2015

Keine Kommentare: